علی الاجماع (زَ دَ) مجموعاً. بطور کلی. بنابر اجماع. بتبعیت از جماعت. به پیروی جمع. باجماع. و رجوع به اجماع شود، بالاتفاق. یک کلمه. یک سخن ادامه... مجموعاً. بطور کلی. بنابر اجماع. بتبعیت از جماعت. به پیروی جمع. باجماع. و رجوع به اجماع شود، بالاتفاق. یک کلمه. یک سخن لغت نامه دهخدا
علی الاجماع یکسخن، به پیروی از گروه، روی هم رفته بر سر هم باتفاق یک سخن: علی الاجماع لایحه را تصویب کردند، به تبعیت از جماعت، مجموعا کلا ادامه... یکسخن، به پیروی از گروه، روی هم رفته بر سر هم باتفاق یک سخن: علی الاجماع لایحه را تصویب کردند، به تبعیت از جماعت، مجموعا کلا فرهنگ لغت هوشیار